جهاد ادامه دارد ...



 

  • با دوستی عزیزوچندساله برای یک دوره آموزشی به قم رفته بودم. راه رفت را که تماما خوابیدم؛ اما در طول دوره بادوستم به ایده های خوبی برای شهر رسیدیم. به ایده های خوبی برای اینکه از خودمان آغاز کنیم. اتفاقا برای برادرش که یک تجربه تلخ در گذشته اش داشت هم کند و کاوی کردیم. دوستم می گفت تجربه تلخ برادرش چشمش را ترسانده و من فکر می کردم چرا هیچ کدام ازافرادی که طی یک سال و اندی اخیر به خواهرش معرفی کردم؛ به نتیجه نرسیده است؟

 

  • البته که من شناخت کافی ازبرادرش نداشتم و تازه در این سفر متوجه سال تولدش شدم و دراین مدت هم تماما برحسب احتمالاتم افرادی را معرفی می کردم؛ هیچگاه هم مواجهه ای با او نداشتم و البته که نخواهم داشت. فقط هنوز برایم برخی مسائل درباره شان عجیب و پیجیده است.  به هر حال و کما فی سابق ازدوستانم افرادی را معرفی کردم؛ اتفاقا دوستم در همان سفر به فوریت هم پیگیری کرد که ان شالله  خیلی زود هم به نتیجه می رسد.  دوست عاقلم در طول سفر حرف های دقیقی زد. می گفت: ازدواج مقوله پیچیده ای است ولی آخر ِ آخرش هم خداوند تقدیر می کند کی، کجا و باچه کسی همراه شویم برای این مسیر طولانی و مهم؛ برای بندگی. دوستم درست می‌گفت.

 

  •  ازدواج هم عقل است هم محبت. اتفاقا با هردویشان هم باید تصمیم بگیریم؛ ولی خب راستش تصمیم اصلی را خدا گرفته است. خدا اگر بخواهد محبت کسی  را به دل کسی می اندازد اگر نخواهد . اگر بخواهد لوازم عقلی اش را هم فراهم می کند اگر نخواهد . بالاخره اگر بخواهد کاری می کند که دو نفر همه چیزشان به هم بیاید اگر نخواهد .البته این نوشته ام درباره ازدواج نیست.

 

 

  • من روز عرفه همه چیز را رها کردم؛ .خب آن قدر بی رمق، خسته و کم توان شده بودم که دیگر نمی توانستم بار این روزگار را به دوش بکشم. همه چیز را زمین گذاشتم و رفتم. به درد ِ خودم هم نمی خوردم چه رسد به دیگران.  جسم و روحم به ضعف ِ شدید افتاده بود.

 

 

  • راستش این ها را هم راحت ننوشتم. آنقدر زخم روی زخم نشسته بر روحم که اگر عرفه ای نبود و آرزوی زیارت حرمی . مرده دلی می شدم؛ متحرک. صدای خدا از لابه لای کلماتی شبیه دعای عرفه،یا زیبایی اش لابه لای کاشی های حرم خیلی زخم های مرا خوب می کند؛ حتما دیر یا زود دست مرا می گیرد و بالاخره به روزهای روان برمی گرداندم.

 

  • شما هم بیایید همین جا نقطه بگذارید و بروید سر خط زندگی تان.  مثل من که به اتاق کوچک دوست داشتنی خودم برمی گردم.بیایید شما هم بروید سراغ دل هایی که درخانه ای چشم انتظارشان گذاشته اید؛ حتما شما هم دل بسته و بی تاب شانید. بیایید و باور کنید هر چیزی باید به وقت باشد تا گل بدهد؛ بیاییدو نگذارید پژمرده شوند.    

 

  • به قول قیصر "دل داده ام بر باد؛ بر هرچه بادا باد" . من دیگر خواسته ای ندارم؛ جز عاقبت به خیری برای همه؛ این ها را به خدا هم گفته ام. بعدش اضافه کردم برای همه کسانی که تودوستشان داری.

 

  •  خدا نیاورد که بخواهم حقی را از کسی در همین دوست داشتن ها بخورم. به خداوندی خدا نبودن برای من راحت تر است ازاین دل رنجیدن ها. به خداوندی ِ خدا که می خواهم هیچ کجای دنیا نباشم ودر این موقعیت هاگیر نیفتم. که مباد کسی گمان نبرد که من دلیل و مانعم برای خواسته قلبی اش. میخواهد دختری در شهری دور باشد یا مادری نگران.  من صادقانه می نویسم شما هم صادقانه بخوانید.  بروید پی دلتان آن جایی که حتما عقلتان هم شهادت خواهد داد. حتی به ثانیه ای سرنچرخانید که پشت سرتان سستان نکند.

 

  • ناچارم به وضوح ودوباره اعلام کنم که من فمنیست نیستم اتفاقا تا بن دندان به خانواده معتقدم. در برابر تکه و کنایه هم به این خاطر سکوت می کنم که احتمال می دهم – که احتمال درستی است – مرا دقیق نشناخته اند.  بر حسب دیده های ظاهری شان قضاوت کرده اند . گله ندارم ولی همه که اینطور نیستند. من هم گاهی رنجیده می شوم ولی یادگرفته ام بگذرم.

 

  • خب حقیقت این است این پست نه راجع به ایده های دوستم بود نه درباره آثار و برکات ازدواج و نه پیچیده بودن یا ساده بودنش. مشخصا می خواستم به صورت شفاف آنچه که داشت منجر به سوء تفاهمی جدی می شد را حل کنم. 

 

 

  • نفهمیدم از کجا و چظور آدرس این خانه انقدر دست به دست شد .

 

  • مودمم امروز تعمیر شد و توانستم به نت برگردم. حواس پرتی ام از گم کردم وسایل به خراب کردنشان رسیده. هنوز هم به آن گردنبندم که پارسال گم کردم و باید یک سال دیگر کار کنم که بتوانم دوباره بخرمش فکر می کنم . 

" همیشه می خواستم که شمع باشم ، بسوزم ، نور بدهم و نمونه ای از مبارزه و کلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم . می خواستم همیشه مظهر فداکاری و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بکشم. می خواستم در دریای فقرغوطه بخورم و دست نیاز به سوی کسی دراز نکنم. می خواستم فریاد شوق زمین وآسمان را با فداکاری و آسمان  پایداری خود بلرزانم. می خواستم میزان حق و باطل باشم و دروغگویان ومصلحت طلبان و غرض ورزان را رسوا کنم. می خواستم آنچنان نمونه ای در برابر مردم به وجود آورم که هیچ حجتی برای چپ و راست نماند،  طریق مستقیم روشن و صریح و معلوم باشد، و هر کسی در معرکه سرنوشت مورد امتحان سخت قرار بگیرد و راه فرار برای کسی نماند."


پ.ن: رسیدید آقای چمران؛ رسیدید به همه آنچه که می خواستید. ببینید که بین ما و خواسته هامان چقدر فاصله است؛ ما آدم اداها، آدم نمون ها و آدم به دورها . 


پ.ن : سه اصطلاح مذکور اصطلاحات تعریف شده میان من و زهراسادات است. البته این تعاریف فاقد ارزش گذاری هستند یعنی ما تعیین نکرده ایم خوب اند یا بد؛ فقط گاهی به آدمهایی با این ویژگی ها بر می خوریم.   آدم ادا به  انسانی می گویند که اغلب کارهایش ادا و اطوار است. این ادا و اطوار گاهی پوشش دین هم به خودش می گیرد. مثلا بعضی ها یک کلمات خاصی را یک جوری ادا می کنند یا به گونه ای لباس می پوشند که خیلی ادا است. حس می کنی منطقی پشتش نیست و خب اصلا به دلت نمی نشیند.  آدم‌نمون ها اما گونه دیگری از انسان ها هستند که هیچ کارشان به بیشتر آدم های دروی زمین نرفته است. کارهای متحیر العقول می کنند و تصمیمات غیرمنتظره می گیرند. حتی من و زهراسادات هم گاهی آدم نمون می شویم.  آدم به دور هم که تعریفش مشخص است. پیش آمده در برهه هایی دچار شویم به این آدم به دوری هم. 

پ.ن: دل، نمی ماند به دستم، طاقت دیدار کو؟ تا تو می آیی به پیش، آیینه هم گم می‌کنم . (بیدل دهلوی)


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

English is Easy سئو سایت | آموزش سئو | سئو در کرج پزشکی و بهداشتی کیف و کفش تابستانی فروش تخت خواب دانلود آهنگ جدید استیکر ساز واتساپ تغییر ایجاد کن گروه وکلای عدل ایران سراب